امام هادی(ع)

امام هادی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم این وبلاگ برای اطلاع رسانی درباره ی دهمین اخترتابناک ولایت امام هادی(ع)درباره ی ولادت،شهادت،زندگینامه،احادیث ،اشعار راه اندازی شده امیداست موردتوجه شما دوستان و حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیرد.با تشکر عبدالوهاب مراتب10emam@mail.com
امام هادی(ع)

امام هادی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم این وبلاگ برای اطلاع رسانی درباره ی دهمین اخترتابناک ولایت امام هادی(ع)درباره ی ولادت،شهادت،زندگینامه،احادیث ،اشعار راه اندازی شده امیداست موردتوجه شما دوستان و حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیرد.با تشکر عبدالوهاب مراتب10emam@mail.com

سخن امام هادی(ع)درباره ی ولایت اهل بیت(ع)!

حضرت امام علی النقی الهادی)ع(: همانا ولایت ما اهل بیت برای شیعیان و دوستانمان پناهگاه امنی میباشد که چنانچه در همه امور به آن ها تمسک جویند،برتمام مشکلات فایق آیند

روایت گورستانی در دل صحرا

گورستانی در دل صحرا یحیى بن هرثمه وزیر متوکّل عبّاسى حکایت می کند: روزى خلیفه مرا احضار کرد و گفت : باید سیصد نفر همراه خود بردارى و از طریق کوفه ، عازم شهر مدینه گردى و ابوالحسن ، علىّ بن محمّد هادى را با عزّت و احترام به بغداد بیاورى . من نیز دستور خلیفه را اطاعت کرده و پس از جمع آورى افراد به همراه امکانات لازم ، حرکت کردیم . در جمع افراد همراه ، فرمانده حفاظتى - که مسؤ لیّت حفاظت اموال را داشت - در مسیر راه ، مرتّب با کاتب من که شیعه بود، درباره مسائل مختلف ، بحث و مناظره داشت و من بر گفتگوى آن ها نظارت کامل داشتم . چون مقدار زیادى از راه را پیمودیم ، فرمانده به کاتب گفت : آیا علىّ بن ابى طالب علیه السلام پیشواى شما، نگفته است : هیچ زمینى خالى از قبر نیست و در هر گوشه اى از زمین ، گورستانى از انسان ها وجود دارد؟ آیا در این بیابان خشک و بى آب و علف ، چه کسى زندگى کرده است تا بمیرد و دفن شود؟ من به کاتب گفتم : به راستى ، آیا علىّ بن ابى طالب علیه السلام چنین گفته است ؟! پاسخ داد: بلى ، صحیح است . پس گفتم : در این سرزمین آثار گورستانى نمایان نیست و سپس شروع کردیم به خندیدن ؛ و صحبت ها بر همین منوال ادامه یافت تا به شهر مدینه رسیدیم و به سمت منزل حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام روانه شدیم . هنگامى که جلوى درب منزل رسیدیم ، من تنها وارد شدم و نامه متوکّل را تحویل ایشان دادم . حضرت پس از آن که نامه را گرفت ، فرمود: مانعى نیست ، تا فردا منتظر باشید. چون فرداى آن روز خدمت ایشان رفتم - ضمن آن که فصل تابستان و هوا بسیار گرم بود - دیدم خیّاطى درون اتاق حضرت مشغول خیّاطى لباس هاى ضخیم زمستانى است . و تمام سعى و کوشش شما بر این باشد که تا همین امروز لباس ها دوخته و آماده گردد و فردا صبح در همین موقع آن ها را تحویل بده ، سپس به من خطاب نمود و فرمود: اى یحیى ! شما نیز کارهایتان را انجام دهید و امکانات لازم را براى خود آماده کنید، تا آن که فردا حرکت کنیم . یحیى گوید: من از حضور ایشان بیرون رفتم و با خود گفتم : در فصل تابستان ، هواى به این گرمى و حرارت ، حضرت لباس زمستانى تهیّه مى نماید، مثل این که او از مسافرت و مسیر راه اطّلاعى ندارد؛ حال ، تعجّب از شیعیان است که از چنین کسى پیروى مى کنند و او را امام خود مى دانند. فرداى آن روز هنگامى که آماده حرکت شدیم ، حضرت به همراهان خود فرمود: تمام امکانات و لوازم مورد نیاز را بردارید و نیز پالتو و غیره را فراموش نکنید که مبادا در مسیر راه مشکلى پیش آید. و سپس به من خطاب نمود و فرمود: اى یحیى ! چنانچه آماده هستى ، حرکت کنیم . من بر تعجّبم افزوده شد که آن حضرت ، پالتو و پوستین در این گرماى شدید براى چه به همراه مى آورد!؟ در بین راه چند نفر درباره سخن علىّ بن ابى طالب علیه السلام و گورستان مناظره داشتند، که ناگهان ابرى در آسمان پدیدار گشت و بالا آمد، به طورى که هوا تاریک گشت و صداى رعد و برق هاى وحشتناکى بین زمین و آسمان به گوش مى رسید، هوا یک مرتبه بسیار سرد شد که قابل تحمّل براى افراد نبود و در همین لحظات برف زمستانى همه جا را پوشاند. امّا چون حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام و همراهانش لباس هاى گرم همراه داشتند و از قبل مهیّا بودند، پالتو و پوستین هاى خود را پوشیدند؛ و هیچ گونه ناراحتى نداشتند. سپس آن حضرت دستور داد تا یک پالتو به من و نیز یک پالتو هم به کاتب دادند و هر دو پوشیدیم ؛ و به جهت سرماى شدید آن روز هشتاد نفر از نیروها و همراهان من هلاک شدند و مُردند. هنگامى که ابرها کنار رفت و هوا به حالت عادى برگشت ، حضرت هادى علیه السلام به من فرمود: اى یحیى ! بگو: افرادى که هلاک شده اند، در همین مکان دفن شوند؛ و سپس افزود: خداوند متعال این چنین سرزمین ها را گورستان انسان ها مى گرداند. م : یاابن رسول اللّه ! من به یگانگى خدا و نبوّت محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله شهادت مى دهم ؛ و نیز اقرار مى نمایم که شماها خلیفه و حجّت خداوند بر روى زمین براى بندگان هستید؛ من تاکنون ایمان نداشتم ولى اکنون به برکت وجود شما ایمان آوردم و من نیز از شیعیان شما مى باشم

عنایت به دشمن

عنایت به دشمن در روایتى آمده است : متوکّل گرفتار دمل و قرحه اى شد به طورى که مشرف به مرگ شد و کسى جرات نمى کرد که بر آن دمل نیشتر بزند. مادرش نذر کرد که اگر پسرم از این مرض شفا یابد، پول زیادى را براى امام هادى علیه السلام بفرستد. این در حالى بود که طبیبان و جراحان از درمان متوکّل عاجز و متحیر شده بودند. در این میان فتح بن خاقان که انیس، طبیب، وزیر و مشیر متوکّل بود گفت: اگر از ابوالحسن مى پرسیدید، خوب بود. شاید او دارو و علاجى براى این دمل بفرماید. کسى را نزد امام هادى علیه السلام فرستادند، آن حضرت فرمود: خذوا کسب الغنم و دقّقوه بماء الورد و وضعوه على الخراج ، فانّه نافع باذن الله ان شاءالله تعالى . مدفوع گوسفند را در گلاب نرم کرده ، بر دملش گذارید که نافع است ان شاءالله . چون فرستاده برگشت و آن دوا را گفت : حضار شروع کردند به خندیدن و استهزاء نمودن . فتح بن خاقان گفت : این دستور اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم ندارد و باید امتحان کرد، من امیدوارم نافع باشد. پس طبق دستور حضرتش عمل کردند و مرهم را روى دمل قرار دادند، طولى نکشید که فورى درد تسکین یافت و متوکّل خوابید و با فاصله کمى دمل سر باز کرد و زخم خوب شد و متوکّل از مرگ نجات یافت . مادرش خوشحال شد و مبلغ دوهزار دینار در کیسه گذاشت و مهر نموده ، خدمت آن حضرت فرستاد. وقتى متوکّل خوب شد و چند روزى از این حادثه گذشت ، دشمنان اهل بیت علیهم السلام به قصد سخن چینى به متوکّل گفتند: ابوالحسن علیه السلام مال و سلاح بسیار تدارک دیده و به فکر خروج است . متوکّل باور کرد و به سعید حاجب امر نمود که شبانه و بى خبر، به خانه آن حضرت بروند و هر مال و سلاحى که دیدند بیاورند. نصف شب سعید حاجب با جمعى به خانه امام هادى علیه السلام ریختند و چون تاریک بود راه را گم کردند و متحیر بودند که ناگاه آن حضرت صدا زد: اى سعید! صبر کن تا چراغ بیاورم و خود حضرت راهنمایى نمود، سعید دید حضرت لباس پشمى پوشیده و روى حصیرى مشغول نماز است . حضرت فرمود: بگرد و تفحص کن . سعید گشت و در طاقچه کیسه اى دید که به مهر مادر متوکّل مهر شده بود. سعید آن را نزد متوکّل آورد و او در مورد آن کیسه از مادرش سوال کرد. گفت : هنگام بیمارى تو من به حضرت متوسل شده و براى تو نذر کرده بودم . متوکّل نیز کیسه اى اضافه کرد و نزد آن حضرت فرستاد و عذرخواهى کرد

هیبت امام هادی(ع)

هیبت امام هادی ) ع ( قطب راوندى رحمة الله مى نویسد: فضل بن احمد، کاتب معتزّ بالله گوید: روزى با معتزّ به مجلس متوکّل وارد شدیم ، دیدیم غضب آلود و پریشان است . او به فتح بن خاقان گفت : به خدا! او را خواهم کشت ، چرا که به دولت من تفرقه مى افکند. آنگاه دستور داد چهار نفر از غلامان جلف را حاضر کردند و آن ها را در پى حضرت فرستاد. ناگاه امام هادى علیه السلام وارد شد، لب هاى مبارکش به دعا حرکت مى کرد و ابدا اثر اضطراب و وحشت در آن حضرت علیه السلام نبود. چون نظر متوکّل بر آن حضرت افتاد یک مرتبه خود را از تخت به زیر افکند و به استقبال حضرت شتافت و با اضطراب او را در برگرفت ، دست هاى مبارک و میان دو دیده اش را بوسید و شمشیرى را که در دستش بود به زمین انداخت و گفت : اى آقاى من ! اى بهترین خلق خدا! براى چه در این وقت آمده اى ؟ حضرت فرمود: پیک تو آمد و گفت : متوکّل تو را طلبیده است . متوکّل گفت : آن زنازاده دروغ گفته است ، اى آقاى من ! به همان جایى که آمدى بازگرد! آنگاه گفت : اى فتح بن خاقان ! اى عبدالله ! اى معتز! آقاى خودتان و آقاى مرا بدرقه کنید. وقتى نظر آن غلامان خزر بر آن حضرت علیه السلام افتاد؛ همگى نزد آن حضرت بر زمین افتادند. و بر حضرتش تعظیم کردند. وقتى امام هادى علیه السلام بیرون رفت. متوکّل غلامان را طلبید و به مترجم گفت : از آنها سوال کن چرا از امر من اطاعت نکردند؟ گفتند: چون آن بزرگوار نمایان شد از مهابتش بى اختیار شدیم ، دیدیم در اطراف او بیش از صد شمشیر برهنه و شمشیردار ایستاده اند، مشاهده این وضع مانع شد که از امر تو اطاعت کنیم و دل ما پر از خوف و رعب شد. متوکّل رو به فتح نمود و گفت : این امام توست و خندید. فتح به خاطر آن بلایى که از آن حضرت گذشت شادمان شد و خدا را حمد نمود.

جایگاه فرد عالم نزد امام نقی(ع)!

جایگاه فرد عالم نزد امام نقی ) ع ( امام حسن عسکری )علیه السلام( نقل می نمایند که: روزی به پدرشان امام هادی )علیه السلام( خبر رسید مردی از فقهای شیعه ایشان با یکی از ناصبیان )دشمنان اهل بیت)علیهم السلام(( سخن گفته و با برهان خود او را شکست داده تا به آنجا که رسواییش را آشکار ساخته است. آن مرد فقیه به خدمت امام هادی )علیه السلام( آمد، در حالی که در بالای مجلس تکیه گاهی بزرگ نهاده بودند و آن حضرت خارج از آن تکیه گاه، بر زمین نشسته بود و گروهی از علویان و بنی هاشم نیز در خدمتش بودند. امام دهم، آن فقیه را پیوسته بالا و بالاتر آورد تا او را بر آن تکیه گاه نشانید و رو به او نمود. این کار حضرت، برای آن گروه از اشراف )و سادات( گران تمام شد. علویان سرزنش را به وقتی دیگر موکول کردند، امّا شیخ و بزرگ هاشمیان گفت: ای پسر رسول خدا! آیا این گونه فردی عادی را بر سادات بنی هاشم، اعمّ از فرزندان ابو طالب و فرزندان عباس ترجیح می دهی؟ امام هادی )علیه السلام( فرمود: »شما را بر حذر می دارم از کسانی باشید که خدای تعالی در خصوص آنان فرمود: "آیا ندیدی کسانی را که بهره ای از کتاب به آنان داده شد، به سوی کتاب خدا فراخوانده می شوند تا میانشان داوری کند، پس گروهی از ایشان در حالی که )از قبول حق( روی گردانند، پشت می کنند.)بنابر این( آیا راضی هستید که کتاب خدا داور باشد؟ هاشمیان گفتند: آری. امام)علیه السلام( فرمود: آیا خداوند نمی فرماید: "ای کسانی که ایمان آورده اید، چون به شما گفته شود: »در مجالس جای باز کنید«، پس جای باز کنید تا خدا برای شما گشایش حاصل کند،... تا آنجا که گوید: "و کسانی را که علم به آنان داده شده، درجات عظیمی می بخشد؟ پس همانند آنکه برای مؤمن به مقامی راضی نمی شود؛ مگر آن که از مقام غیرمؤمن بالاتر باشد، برای مؤمن عالم )نیز( راضی نمی شود جز آن که نسبت به مؤمن غیر عالم بالاتر باشد. به من بگویید، آیا خدا این گونه فرمود )که(:" خدا آنهایی را که ایمان آوردهاند و کسانی را که دانش یافته اند به درجاتی بر می افرازد"، یا آنکه فرمود: خدا کسانی را که به آنان شرافت نسب داده شده است، برمی افرازد؟ و آیا خداوند عزّ و جلّ نگفته است: »آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟!« پس چگونه برای من ناپسند می شمارید که این شخص را از آن جهت که خداوند او را بزرگ داشته، بزرگ دارم؟! شکستی که این شخص با برهان های الهی، که خدا بدو آموخته، به فلان ناصبی داد، بیگمان از هر شرافت نسبی برتر و والاتر است«... آری، مقام و جایگاه مدافعان حریم ولایت در نزد خداوند و بواسطه آن در نزد اهل بیت)علیهم السلام( این گونه است. پس خوشا آنانی که راهیان این مسیرند