امام هادی(ع)

امام هادی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم این وبلاگ برای اطلاع رسانی درباره ی دهمین اخترتابناک ولایت امام هادی(ع)درباره ی ولادت،شهادت،زندگینامه،احادیث ،اشعار راه اندازی شده امیداست موردتوجه شما دوستان و حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیرد.با تشکر عبدالوهاب مراتب10emam@mail.com
امام هادی(ع)

امام هادی(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم این وبلاگ برای اطلاع رسانی درباره ی دهمین اخترتابناک ولایت امام هادی(ع)درباره ی ولادت،شهادت،زندگینامه،احادیث ،اشعار راه اندازی شده امیداست موردتوجه شما دوستان و حضرت ولی عصر(عج) قرار بگیرد.با تشکر عبدالوهاب مراتب10emam@mail.com

عنایت به دشمن

عنایت به دشمن در روایتى آمده است : متوکّل گرفتار دمل و قرحه اى شد به طورى که مشرف به مرگ شد و کسى جرات نمى کرد که بر آن دمل نیشتر بزند. مادرش نذر کرد که اگر پسرم از این مرض شفا یابد، پول زیادى را براى امام هادى علیه السلام بفرستد. این در حالى بود که طبیبان و جراحان از درمان متوکّل عاجز و متحیر شده بودند. در این میان فتح بن خاقان که انیس، طبیب، وزیر و مشیر متوکّل بود گفت: اگر از ابوالحسن مى پرسیدید، خوب بود. شاید او دارو و علاجى براى این دمل بفرماید. کسى را نزد امام هادى علیه السلام فرستادند، آن حضرت فرمود: خذوا کسب الغنم و دقّقوه بماء الورد و وضعوه على الخراج ، فانّه نافع باذن الله ان شاءالله تعالى . مدفوع گوسفند را در گلاب نرم کرده ، بر دملش گذارید که نافع است ان شاءالله . چون فرستاده برگشت و آن دوا را گفت : حضار شروع کردند به خندیدن و استهزاء نمودن . فتح بن خاقان گفت : این دستور اگر نفع نداشته باشد، ضرر هم ندارد و باید امتحان کرد، من امیدوارم نافع باشد. پس طبق دستور حضرتش عمل کردند و مرهم را روى دمل قرار دادند، طولى نکشید که فورى درد تسکین یافت و متوکّل خوابید و با فاصله کمى دمل سر باز کرد و زخم خوب شد و متوکّل از مرگ نجات یافت . مادرش خوشحال شد و مبلغ دوهزار دینار در کیسه گذاشت و مهر نموده ، خدمت آن حضرت فرستاد. وقتى متوکّل خوب شد و چند روزى از این حادثه گذشت ، دشمنان اهل بیت علیهم السلام به قصد سخن چینى به متوکّل گفتند: ابوالحسن علیه السلام مال و سلاح بسیار تدارک دیده و به فکر خروج است . متوکّل باور کرد و به سعید حاجب امر نمود که شبانه و بى خبر، به خانه آن حضرت بروند و هر مال و سلاحى که دیدند بیاورند. نصف شب سعید حاجب با جمعى به خانه امام هادى علیه السلام ریختند و چون تاریک بود راه را گم کردند و متحیر بودند که ناگاه آن حضرت صدا زد: اى سعید! صبر کن تا چراغ بیاورم و خود حضرت راهنمایى نمود، سعید دید حضرت لباس پشمى پوشیده و روى حصیرى مشغول نماز است . حضرت فرمود: بگرد و تفحص کن . سعید گشت و در طاقچه کیسه اى دید که به مهر مادر متوکّل مهر شده بود. سعید آن را نزد متوکّل آورد و او در مورد آن کیسه از مادرش سوال کرد. گفت : هنگام بیمارى تو من به حضرت متوسل شده و براى تو نذر کرده بودم . متوکّل نیز کیسه اى اضافه کرد و نزد آن حضرت فرستاد و عذرخواهى کرد
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.